سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با وجود این‌که دهخدا از دوران کودکی با روحانیت آشنا بوده «و از حسن اتفاق به‌واسطه‌ی همسایگی با - آیت‌الله شیخ هادی نجم‌آبادی - از محضر وی سودها» برده است؛ اما نوشته‌های او نشان از کم‌اعتقادی او به این قشر دارد.

علی‌اکبر خان قزوینی (دهخدا)

فعالیت‌های عمده‌ی سیاسی «دهخدا» مقارن با آشنایی او با «میرزا جهانگیرخان شیرازی» شکل گرفته است. به ظاهر حلقه‌ی اتصال این دو، «سید حسن تقی‌زاده» بوده است که پس از تصمیم «میرزا قاسم‌خان تبریزی» برای راه‌اندازی روزنامه، دهخدا را به او و میرزا جهانگیرخان معرفی می‌کند.1 انتشار صور اسرافیل و مقالات آتشین دهخدا، شهرتی روزافزون برای او به ارمغان می‌آورد و بر دشمنی او، دربار، علما و بزرگان می‌افزاید. به توپ بسته شدن مجلس توسط «کلنل لیاخوف» روسی و کشته شدن میرزا جهانگیرخان، باعث پناهندگی دهخدا به سفارت انگلیس می‌شود. برای زندگی دهخدا می‌توان دو دوران کاملاً متمایز از هم در نظر گرفت: «نیمه‌ی خاکستری که دوران اول فعالیت‌های سیاسی اوست و نیمه‌ی روشن که مقارن با سال‌هایی است که او از سیاست فاصله گرفته است و بیش‌تر به ایران و ایرانی می‌اندیشد.» 
 
الف) نیمه‌ی خاکستری زندگانی دهخدا

پناهنده شدن دهخدا به سفارت انگلیس

نقطه‌ی عطف زندگی سیاسی دهخدا، پناه بردن او به سفارت انگلیس آن هم به همراه تقی‌زاده است. «برخی آن را از سر اضطرار و بعضی نقشه‌ی از پیش تعیین شده‌ی تقی‌زاده می‌دانند.»2 بهتر است داستان را به قلم خود دهخدا بخوانیم: «عصر روزی که فردای آن جنگ شد، تقی‌زاده به من گفت: «شما امشب بیایید منزل من، می‌خواهم یک لایحه‌ی مفصل و جامع از اعمال ناشایست و کردار ناپسندیده‌ی محمدعلی شاه تهیه کنم و مواردی را که او برخلاف مشروطیت و قانون اساسی رفتار کرده، یک به یک شرح بدهم و خیانت او را به ملک و ملت ثابت کنم تا فردا آن لایحه را در مجلس قرائت نموده و کار او را یک‌سره کنیم.

من شب را به منزل تقی‌زاده رفتم و پس از صرف شام، چون هوا گرم بود، روی پشت بام رفتم و در روی فرشی که گسترده بودند، نشستم و قلم در دست گرفتم و تا نزدیک طلوع صبح، مشغول به نگارش لایحه‌ی مذکور بودم. هوا داشت روشن می‌شد که لایحه را تمام کردم و چون بسیار خسته بودم، خوابم برد؛ ولی صدای توپ و شلیک تفنگ مرا از خواب بیدار کرد. تا بعدازظهر را با اضطراب در خانه‌ی تقی‌زاده گذرانیدم. سپس به وسیله‌ی درشکه‌ای که تهیه شده بود، به طرف سفارت انگلیس روانه شدیم. در راه، یک عده سرباز جلوی درشکه‌ی ما را گرفتند، ولی دو نفر سرباز هندی که با ما بودند، به طرف سربازها نهیب زدند که جلوی درشکه‌ی سفیر انگلیس را می‌گیرید؟!

سربازها سر به زیر انداخته، خود را عقب کشیدند و ما توانستیم خود را به سفارت برسانیم. اگر سربازها ما را دستگیر می‌کردند، حتماً کشته می‌شدیم. همین‌که وارد سفارت شدیم، من از کاردار انگلیس پرسیدم که چه طور شد که دولت انگلیس حاضر شد که محمدعلی شاه با دستیاری روس‌ها مجلس را به توپ ببندد و مشروطه‌را از میان بردارند؟ کاردار سفارت انگلیس فقط این جمله را در جواب من گفت: «آلمان در اروپا خیلی قوی شده است.»»3

«خلخالی»، مدیر روزنامه‌ی «مساوات» که در حین به توپ بستن مجلس در خانه‌ی تقی‌زاده حاضر بوده است، می‌گوید: «چندان ترس بر ما چیره شده بود که با چشم خود دیدم موهای دهخدا سفید گردید!»4

ارتباط میان دهخدا و تقی‌زاده تا جایی است که دهخدا برای او لایحه‌ای تنظیم می‌کند تا در مجلس قرائت شود. پیرامون پناه بردن دهخدا به همراه تقی‌زاده با کالسکه‌ای متعلق به سفارت انگلیس به سفارت انگلیس هم فراوان سخن گفته شده است. نکته‌ی مهمی که به کار پژوهش ما می‌آید، نحوه‌ی سخن گفتن دهخدا با کاردار انگلیس و پاسخ اوست. گویی این که دهخدا پیش از این از عدم رضایت دولت انگلیس درباره‌ی به توپ بستن مجلس آگاه بوده است. به ظاهر موافقت‌نامه‌ی 1907م. انگلیس و روسیه مبنی بر همگرایی در سیاست اروپایی و پیدا شدن آلمان به عنوان دشمنی مشترک برای هر دو کشور، انگلیس را وادار به پذیرش این امر کرده است.

پناهنده شدن دهخدا به سفارت انگلیس مسأله‌ی کم‌ اهمیتی نیست تا جایی که توجه پژوهشگران ادبی را هم برانگیخته است: «من با عقیده‌ی کسروی که پناهنده شدن دهخدا را به سفارت انگلیس دلیل وابستگی او به حکومت انگلستان می‌داند، نمی‌توانم مخالفتی داشته باشم.»5

 دهخدا در اندیشه‌ی پناهنده شدن به عثمانی

در چرخه‌ی دگردیسی شخصیتی دهخدا، شاهد مسأله‌ی با اهمیت دیگری نیز هستیم. او پس از تبعید از ایران، مدت کوتاهی در پاریس ماند؛ از آنجا به «ایوردون» سوییس رفت و پس از 4 ماه به همراه «ابوالحسن خان معاضد السلطنه پیرنیا» به استانبول آمد و به همراهی دوستانش نشریه‌ی «سروش» را بنیاد نهاد و 15 شماره از آن را منتشر کرد. در همان زمان معاضد السلطنه به ریاست «انجمن سعادت ایرانیان» رسید که هدف این انجمن، مبارزه با محمدعلی شاه بود. سندی از همین زمان در دست است که نشان از تمایل دهخدا برای گرفتن تابعیت از دولت عثمانی دارد:

«اگر در خاطر مبارک باشد، کراراً من در سر این یک اصل عمده‌ی خودم مذاکره کرده‌ام و گفته‌ام که به‌عقیده‌ی من مسؤولیت خانواده بر هر مسؤولیتی و حتی مسؤولیت وطن مقدم است. برای این‌که وطن را همان مجموعه‌ی خانواده‌ها تشکیل می‌دهد... و باز وقتی که عرایض محرمانه‌ی سابقه‌ی این بنده را که در باب تغییر تابعیت خودم عرض کرده‌ام (با این‌که نسبت گرفتاری‌های من با صدمات حضرت والا نسبت کوه و کاه است) به‌خاطر بیاورید، تصدیق خواهید فرمود که برای حفظ بقیه‌ی دارایی‌های خود اخوان و حفظ جان اهل و اولاد، امروز برای ایشان جز توسل به تبعیت خارجه هیچ چاره‌ای نیست... اگر کسی واقعاً عشق وطن دارد، تغییر یک ورقه‌ی خشک و خالی که اسم آن پاسپورت باشد، تغییری در ماهیت او نخواهد داد ...»6
بازگشت دهخدا در محرم 1328ه.ق. به ایران با نمایندگی او در مجلس همراه است. مرحوم «بهار»، «دهخدا» را به عنوان رهبر حزب «اعتدالیون» معرفی می‌کند.7 او همزمان با جنگ جهانی اول و با نزدیک شدن قوای روس به تهران، به ایل بختیاری پناهنده می‌شود و 28 ماه در آنجا می‌ماند. 28 ماهی که چهره‌ی دیگر او را بر ما می‌نمایاند. 
 
واکاوی اندیشه‌های دهخدا از میان آثار و نوشته‌های او

با توجه به این‌که بررسی محتوایی لغت‌نامه‌ی دهخدا در کتاب «بررسی لغت‌نامه‌ی دهخدا» تألیف «رضا استادی»8 و بررسی محتوایی نشریه‌ی صور اسرافیل در مقاله‌ی «بررسی هفته‌نامه‌ی صور اسرافیل» تألیف «علی احمدی‌خواه» و «امیر سبزی‌پور»9 انجام گرفته است، برای تحقیق بیش‌تر، خوانندگان را به این منابع ارجاع داده و تنها به ذکر چند نمونه‌بسنده می‌شود:

با وجود این‌که دهخدا از دوران کودکی با روحانیت آشنا بوده «و از حسن اتفاق به‌واسطه‌ی همسایگی با «آیت‌الله شیخ هادی نجم‌آبادی» از محضر وی سودها»10 برده است، اما نوشته‌های او نشان از کم‌ اعتقادی او به این قشر دارد. شاید بتوان اوج این بی‌اعتقادی را در منظومه‌ی «انشاءالله گربه است» مشاهده کرد. این توصیفی است که دهخدا از یک فرد روحانی ارایه می‌دهد:
 
گردن و سینه در شکم مُدغَم 
هیچ نه جز عمامه و شکمی

قوزِ سالوسی‌اش به پشتِ چو یوز 
پای تا سر چو خُم تمام شکم

کلمی ضَخم بر فرازِ خُمی
معنیِ صدقِ «قوز بالا قوز»

بر زبان ذِکر و خاتمش به یمین 
ریشِ انبوه پر ز اشپِش و کَک

همچو آن توبره‌ی کَه آکنده 
چون جهودانه چرب و چیل و درشت

ناخنان پر ز چربیِ بنِ مو 
از دو سو، گرد و خاکِ رَه بیزان

پیرهن شوخگن، قبا ناپاک 
تهِ رنگِ حنا به ریشِ دو مو

فلفل و زردچوبه روی نمک
خَفی‌اش ذِکر و کَسکَسه‌ی سینَش 
بس که چالش‌گری به قصدِ ثواب 
ز آستینِ گشاد و پاچ? باز

سبحه در دست و پینه بارِ جبین
زیر او اوفتاده تحتِ حنک

بنده بر کَلِّگی در افکنده 
هر کفی را چهار پنج انگشت

بس‌که تخلیلِ لِحیه گاهِ وضو
شال و بندِ ازار آویزان

آستین‌ها گشاده و یَقه چاک 
کوه‌ها در میان و ـ دور از او ـ

بر نَسیجِ چَپار فضل? کَک
رفته از دربِ چین به سَقسینَش

در هم آمیخته خِل و ژَفکاب
بغل و کَش عیان چو چرمِ گراز11

توصیف دهخدا از نمازگزاران نیز محل تعجب است:
 
نوز سر پر ز غَنج و نازِ خَدیش 
تا امامت کند به عامی چند

گاو را خواندگان خدا ز خری
از خدا با خرافه ساختگان

پیروان هر مَجاز و واهی را 
ناشناسندگانِ سَد ز سَداد

خِرد و مغزِ آن گروهِ غَوی 
دین به بازار آن عشیرتِ دون

گاه در خوابِ مرگ و گاه به جوش
شاد با ظنّ و از یقین به ‌ستوه

شک‌ نیاوردگانِ کرده‌ یقین 
همچو سنگی به‌جای پاینده

غولِ عادات را به بیگاری
بام تا شام در مشقّتِ راه

راهِ مسجد روان گرفت به پیش
همچو خود ریش‌گاو خامی چند

مُنکرِ نوح در پیامبری
عقل بر نطعِ وَهم باختگان

به مَلاهی دهان الهی را
قِشرِ بِطّیخ دیده از بغداد

رَبَضِ کوفه، مردمِ اُمَوی
همچو بوبکرِ سبزوار زبون

به تَفی روشن، از پُفی خاموش
کوه را کاه دیده، کَه را کوه

«اِنْ» و «لَو» شان به جایِ رایِ رَزین
نه فزاینده و نه زاینده

خواجه‌تاشانِ گاوِ عصّاری
شب همان‌جا که بامدادِ پگاه

بس‌کنم قصّه، وقت بی‌گاه است 
شیخ را چشمِ عامه در راه است12
 
این مثنوی در حقیقت از نظر ادبی در اوج است تا جایی که تحسین دیگران را برانگیخته است. علامه «قزوینی» درباره‌ی آن نوشته است: «حکایت «انشاءالله گربه است» که ظاهراً به سبک حدیقه‌ی سنایی سراییده شده و بدون هیچ گفت‌وگو شاهکاری است از شاهکارهای ادبیِ امروزه. ای کاش که بقیه‌ای داشته باشد...»13 «عبدالحسین زرین‌کوب»، رویه‌ی دیگر این مثنوی را برمی‌نمایاند: «دهخدا هم تصویر واقعیت‌های ظاهری را نقش زد و هم آن را در تصویر خیال پوشاند. در عین حال احوال قهرمان قصه را ـ که در واقع ضد قهرمان و مظهر ریای واپس‌گرای رایج در بین گندم‌ نمایان جوفروش بود ـ کنایه‌ای مستتر از احوال کسانی ساخت که با فساد و ظلم و خشونت نوظهور نظام از خارج رسیده همکاری می‌کردند ...»14

سؤال این جاست که آیا تنها در میان این قشر افرادی یافت می‌شدند که گندم‌ نمایانی جوفروش بودند و با اجانب همکاری می‌کردند؟ تازه در آن صورت گناه اهل مسجد و مردم مذهبی چه بود که باید با همان چوب رانده می‌شدند؟ به‌ نظر می‌رسد در ذهن دهخدا نوعی ستیزه‌جویی فطری با روحانیت ریشه دوانیده که لحظه‌ای او را آسوده نمی‌گذارد. دلیل این ادعا ستون چرند و پرندِ صور اسرافیل و گستردگی دامنه‌ی موضوعاتی است که در آن به این قشر از جامعه و به دنبال آن به مذهب مردم تاخته شده است که نمونه‌هایی از آن نقل می‌شود:

«باری سرگردان مانده‌ام که آیا دین کدام یک از این‌هاست: آن است که آخوند مکتبی می‌گفت؟ یا ملکِ وقف است؟ یا احمد قشنگِ قهوه‌چی است؟ یا صیغه و دختر سمسار است؟ یا سه هزار تومان است؟ یا تیول و مستمری و مواجب است؟ یا چیز دیگر؟ برای خاطر خدا و آفتاب قیومت به من بگویید که من از جهنّم می‌ترسم.»15

«بلکه تو خواستی بنویسی بعضی از ملاهای ما حالا دیگر از فروختن موقوفات دست برداشته، به فروش مملکت دست گذاشته‌اند.»16

«ولی حالا چون ماها در لباس اهل علم نیستیم نمی‌توانیم ادعای دینداری بکنیم. اما حاج میرزا حسن آقا و آقا شیخ فضل‌الله وقتی که از تبریز و طهران حرکت می‌کردند می‌فرمودند که: ما رفتیم امّا دین هم رفت.»17

«... من که آن شب توی حیاط بهارستان بودم. غیر از من هم پانصد تا حاجی ریش‌ قرمز، چهارصد و پنجاه کربلایی ریش دوره کرده، سیصد و پنجاه تا مشهدی ریش‌دراز عقل مدور و اقلّاً دویست تا از شاگردهای حوزه‌ی شیخ ابوالقاسم مسأله‌گو بودند و همه هم حرف‌های تو را شنیدند ... من آنجا بودم. غیر از من هم دو هزار و ششصد و نود و یک نفر حاجی و کربلایی و مشهدی و قمی یعنی همه‌‌ی عدول شهر بودند.»18

«بله من می‌ترسیدم برای این‌که حق داشتم بترسم؛ برای این‌که من کتک زدن‌های طلبه‌های تبریز را دیده بودم. برای این‌که من دیده بودم وقتی یک آخوند کسی را می‌زد همه‌ی آخوندها سر آن یک نفر می‌ریختند و غالباً بعد از ‌آن‌که در زیر چماق بیچاره می‌مرد، آن‌وقت تازه از یک‌دیگر می‌پرسیدند: «این ملعون چه کرده بود؟»»19

همین مقالات باعث واکنش روحانیون در برابر این نشریه گردید: «مباحثی که در صور اسرافیل موجب گفت‌وگوهایی از ناحیه‌ی روحانیون شد از این قبیل بود که: اما یک مشت مردم بدبخت ایران برای این‌که آدم باشند و استیفای حقوق آدمیت کنند، منتظرند مجددا جبرئیل از آسمان نازل شود، فلان مجتهد اجازه بدهد و فلان پادشاه امضا نماید.»20

بدیهی است که باور داشت‌های مذهبی مردم جایگاه روحانیت را در میان آنان بالا می‌برد. به‌راستی می‌توان از زحمات روحانیت در بسیج نیروهای مردمی به حمایت از نهضت مشروطه و به دنبال آن، ثمر بخشی نهضت مشروطه چشم پوشید؟ روحانیتی که برخی از سرشناسان آن جزو رهبران این نهضت محسوب می‌شوند؟

شگفتی ما در باب این موضوع وقتی به کمال می‌رسد که در منابعی می‌خوانیم که دهخدا در همان زمان، به همراهی برخی دوستان و همفکران خویش، قصد از میان برداشتن شیخ فضل‌الله نوری داشته است.21
این مطالب می‌تواند برآشفتگی دوستداران دهخدا را به همراه داشته باشد اما سؤال نگارنده از این طیف آن است که آیا میزان خیانت‌های دوست و همراه همیشگی دهخدا، سیدحسن تقی‌زاده، به اندازه‌ای نیست که دهخدا پرده از اسرار او نیز برافکند و در چند نوشته‌ی کوتاه به آن‌ها بپردازد؟ 
 
ب) نیمه‌ی روشن زندگانی دهخدا

دهخدا در ادامه‌ی فراز و فرود زندگی خویش، از آن مشروطه‌خواه تندرو، تبدیل به یک فرد معتدل و میانه‌رو سیاسی و طرفدار نظم و قانون می‌شود که ترجیح می‌هد بیش‌تر با عنوان ‌نویسنده و محقق شناخته شود. در 9 تیر ماه 1332 مقاله‌ای از دهخدا خطاب به ملت ایران در روزنامه‌ی «باختر» منتشر می‌شود که با عقاید و افکار پیشین او زمین تا آسمان تفاوت دارد:

«هموطنان عزیز باید به خاطر بیاورند که نهضت مشروطه‏خواهی ایران اساساً نهضت‏ ضداستعمار بود و هدفی جز استقلال مملکت نداشت... بنابراین چنان‌که ملاحظه می‏شود اساس نهضت مشروطیت ایران اولاً همان نهضت‏ استقلال‏طلبی و ضد استعماری و برای جلوگیری از دادن امتیازات متوالی به روسیه‌ی تزاری و انگلستان بوده و موضوعات دیگر ـ هر اندازه هم مهم باشد ‌ـ در درجه‌ی دوم از اهمیت قرار گرفته و از لوازم مشروطیت بوده است.
 
این یادآوری از آن جهت است که هموطنان عزیز بدانند نهضت ملی‏ امروز ایران در اساس با نهضت مشروطیت یکسان است و امروز هم ملت ایران هیچ امری را ـ ولو بسیار مهم باشد ـ با استقلال اقتصادی و سیاسی مملکت و قطع ایادی بیگانگان برابر نمی‏کند و همه چیز را در صورت لزوم فدای این هدف عالی خواهد کرد و غیر از آن هم نباید باشد. زیرا تا سلطه‌ی اجانب از مملکت قطع نشود و ملت ایران روی پای خود نایستد، هیچ یک از مفاهیم آزادی و دموکراسی و ترقّی و تعالی مملکت و حتی دیانت و اخلاق و سایر آرزوهای ملی تحقق‏پذیر نیست...»22

او در هفتاد و چندمین سالگی خود طی مصاحبه‌ای با «رادیو تهران» ـ که قبل از کودتای 28 مرداد 32 رخ داده است ـ این‌گونه اظهار نظر می‌کند: «دوباره تکرار می‌کنم که مملکت ما محتاج به اجنبی نیست، محتاج به کمک نیست، اراضی ما وسیع است، آب‌های ما فراوان است، معادن ما غنی است، هوش و ذکاوت ایرانی از هیچ ملتی کم‌تر نیست، از این جهت برای ما فرق نمی‌کند که آیزنهاور به ما کمک بکند یا نکند.»23

و جالب‌تر این‌که صدای آمریکا در 19 دی‌ ماه 1332، طی نامه‌ای از مرحوم دهخدا تقاضا می‌کند تا ضمن اعلام موافقت با مصاحبه، پیشنهاد خود را برای بهتر شدن مصاحبه اعلام کند. دهخدا در پاسخ می‌نویسد اگر ممکن است این مصاحبه به انگلیسی صورت گیرد تا در آن مصاحبه: «به زبان انگلیسی‏ برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسیا مملکتی به اسم ایران‏ هست که خانه‏های قراء و قصبات آنجا، در و صندوق‌های آن‌ها قفل ندارد و در آن خانه‏ها و صندوق‌ها طلا و جواهر هم هست و هر صبح مردم قریه از زن و مرد به صحرا می‌روند و مشغول عمل زراعت می‌شوند و هیچ‌ وقت نشده‏ است وقتی که به خانه برگردند، چیزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد ... این‌هاست که از این گوشه‌ی آسیا شما می‌توانید به ملت خودتان اطلاعات بدهید تا آن‌ها بدانند در اینجا به ‌طوری که انگلیس‌ها ایران را معرفی کرده‏اند، یک مشت آدم‌خوار زندگی‏ نمی‌کند و از طرف دیگر، به فارسی به عقیده‌ی من خوب است که در صدای آمریکا طرز آزادی ممالک متحده‌ی آمریکا را در جنگ‌های استقلال به ایرانیان بیاموزید و بگویید که چگونه توانسته‏اید از دست استعمار خلاص بشوید و تشویق کنید که واشنگتن‏ها و فرانکلن‏ها در ایران برای حفظ استقلال از همان طریق‏ بروند. در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقدیم می‌دارد.»24

اگر این موارد را با پناهنده شدن دهخدا به سفارت انگلستان و تمایل او برای گرفتن تابعیت عثمانی در نظر بگیریم، متوجه تحول و دگردیسی فراوان در شخصیت او خواهیم شد. 
 
فرجام سخن

اتفاق‌هایی که در زندگی دهخدا روی می‌نمایاند به‌گونه‌ای نیست که بتوان درباره‌ی آن‌ها داوری یکسانی داشت و همه‌ی آن‌ها را برخاسته از آموخته‌ها و برنامه‌های کمیته‌ی انقلاب ملی دانست. از طرف دیگر، کوتاهی عمر میرزا جهانگیرخان هم راه رسیدن به این مقصود از منظر زندگی او را بر محققین می‌بندد. به نظر می‌رسد تنها از راه شماره‌ها‌یی از نشریه‌ی صور اسرافیل که در تهران منتشر شد، می‌توان آگاهی مختصری از اهداف و برنامه‌های این کمیته به دست آورد. 
نکته‌ی دیگر آن‌که اگر بخواهیم از کردار و عملکرد دهخدا نموداری ترسیم کنیم، این نمودار جهشی از فرود به اوج خواهد داشت. از پناهنده شدن او به سفارت انگلیس و اندیشه‌ی تغییر تابعیت تا پرداختن صرف به مسایل ادبی همراه با اندیشه‌های ضد استعماری و اعتقاد به این‌که ایرانی محتاج اجنبی نیست، همه و همه ادعای ما را ثابت می‌کند.(*)

پی‌نوشت‌ها:
 
1) آینده، ص 566.

2) سلیمانی، ص 39.

3) ملک‌زاده، صص 828 ـ 827.

4) کسروی، ص 652.

5) قنبرزاده، ص 6.

6) نگین، ص 24.

7) بهار، صص 10 ـ 9

8) قم، دفتر نشر برگزیده، 1387.

9) تاریخ در آینه‌ی پژوهش.

10) یوسفی، ج 2، ص 152.

11) دهخدا، 20 ـ 18.

12) همان، 26 ـ 24.

13) مهر، ص 396.

14) زرین‌کوب، 388.

15) دبیر سیاقی، ص 17، نقل از شماره‌ی ششم صور اسرافیل.

16) همان، همان.

17) دبیر سیاقی، ص 25، نقل از شماره‌ی ششم صور اسرافیل.

18) دبیر سیاقی، صص 44- 45، نقل از شماره‌ی یازدهم صور اسرافیل.

19) دبیر سیاقی، ص 64، نقل از شماره‌ی چهاردهم صور اسرافیل.

20) آینده، ص 534.

21) ملک‌زاده، ص620.

22) باختر امروز، نقل از درودیان، صص 200ـ 201.

23) بخارا، ص 112.

24) ایران‌نامه، صص282 ـ 281.

منابع:
 
الف) کتاب‌ها:

استادی، رضا، بررسی لغت‌نامه‌ی دهخدا، قم: دفتر نشر برگزیده، 1387.

بهار، محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، تهران: امیرکبیر، 1363.
دبیر سیاقی، سیدمحمد، مقالات دهخدا، تهران: اخوان خراسانی، 1382.

درودیان، ولی‌الله، دهخدای شاعر، تهران: امیرکبیر، 1384.

دهخدا، علی‌اکبر، دیوان دهخدا، تهران، تیراژه، 1361.

رائین، اسماعیل، فراموش‌خانه و فراماسونری در ایران، تهران: امیرکبیر، 1357.

رضازاده‌ی ملک، چکیده‌ی انقلاب، حیدرخان عمواوقلی، تهران: روزبه، 1351.

زرین‌کوب، عبدالحسین، با کاروان حلّه، تهران: علمی، 1374.

سلیمانی، بلقیس، همنوا با مرغ سحر (زندگی و شعر علی‌اکبر دهخدا)، تهران: نشر ثالث، 1387.
شاه‌آبادی، حمیدرضا، تاریخ آغازین فراماسونری در ایران بر اساس اسناد منتشر نشده، تهران 1378.

صفایی، ابراهیم، رهبران مشروطه، تهران: جاویدان، 1363.

عین‌ السلطنه، قهرمان میرزا، روزنامه‌ی خاطرات عین‌ السلطنه، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، تهران: اساطیر، 1374.

قنبرزاده، عباس، احوال و افکار استاد علی اکبر دهخدا، تهران: پویش، 2535.

کسروی، احمد، تاریخ مشروطه‌ی ایران، تهران: امیرکبیر، 1363.

ملک‌زاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران: سخن، 1383.

یزدانی، سهراب، صور اسرافیل، نامه‌ی آزادی، تهران: نشر نی، 1386.

یوسفی، غلام‌حسین، دیداری با اهل قلم، تهران: علمی، 1386.
 
ب) نشریات:

آینده، سال پنجم، پاییز 1358، شماره‌های 7 ، 8 و 9، مقاله‌ی «سرگذشت دهخدا»، سیدحسن تقی‌زاده؛ و«مقاله‌ی صور اسرافیل»، ایرج افشار.

اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، شماره‌ی 227، مقاله‌ی «روند پیدایش احزاب و انجمن‌های سرّی در انقلاب مشروطه»، محمدتقی موسوی‌نیا.

ایران‌نامه، زمستان 1366، شماره‌ی 22، مقاله‌ی نامه‌ای از علی‌اکبر دهخدا.

باختر امروز، سه‌شنبه 9 تیر 1332، شماره‌ی 1136.
 
بخارا، بهمن و اسفند 84، شماره‌ی 47، مقاله‌ی «سرگذشت دهخدا»، سیدحسن تقی‌زاده.

تاریخ در آیینه‌ی پژوهش، شماره‌ی 21، بهار 88، مقاله‌ی «بررسی هفته‌نامه‌ی صور اسرافیل»، علی احمدی‌خواه و امیر سبزی‌پور.

صور اسرافیل. شماره‌ی اول، 17 ربیع‌الاخر 1325 هجری قمری، برابر با 10 خرداد ماه 1286 هجری شمسی.

گزارش، مرداد 86، شماره‌ی 189، مقاله‌ی «زندگی و عقاید میرزا جهانگیر خان شیرازی»، یعقوب رجبی.

مهر، سال اول، شماره‌ی 5، سال 1312ه.ش.

نگین، آبان 58، شماره‌ی 172، مقاله‌ی «نکته‌ای مکتوم مانده از زندگی دهخدا، خیال تابعیت عثمانی»، ایرج افشار.

 






.: