این روزها و شبهایم در حسرتی مبهم می گذرد
در حسرت دیدن آشنایی قدیمی
در حسرت لمس خاطراتی قشنگ
در حسرت آرامبخش دل ها…
هر شب قبل از سحر با یاد او برخواسته و با ناله های سوزناک، شهر را کوچه به کوچه می روم
شاید سحرگاهی، صدای ناله ام را بشنود
تنها دلخوشیم، امید سحرگاهم است که روزی او را بیابم